English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5576 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
indispensably U حتما
certainly U حتما
of necessity U حتما
inevitable U حتما
well <adv.> U حتما
quite [completely, perfectly] <adv.> U حتما
definitely <adv.> U حتما
by all means <adv.> U حتما
absolutely <adv.> U حتما
sure-fire U حتما موفق
he is safe to be there U حتما انجاخواهدبود
presently U حتما انا
without fail U حتما البته بی تخلف
You must be out of your mind (senses). U حتما" دیوانه شدی
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
you must have know this U حتما` این مطلب را شمامیدانستید
He must have a hand in it. U حتما" دراینکار دست دارد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
Make sure you give it back. U حتما [آن چیز را] به من برگردانید. [چیزی که به کسی قرض داده می شود.]
departments U کرسی
cathedra U کرسی
department U کرسی
cassiopeia U خداوند کرسی
bench U بر کرسی نشستن
benches U بر کرسی نشستن
sleeper wall U دیوار کرسی
leporis U کرسی الجوزاء
seater U کرسی نشین
lepus U کرسی الجوزاء
curule chair U کرسی عاج
podiums U پایه کرسی
podium U پایه کرسی
rostra U کرسی خطابه
bar stool U کرسی میکده
anvil U اهنین کرسی
anvils U اهنین کرسی
rostrum U کرسی خطابه
rostrums U کرسی خطابه
pulpits U کرسی خطابه
pulpit U کرسی خطابه
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
lepus U عرش کرسی الجبار
chairing U کرسی استادی در دانشگاه
chaired U کرسی استادی در دانشگاه
chair U کرسی استادی در دانشگاه
stool U کرسی [سه یا چهار پایه]
music stool U کرسی پیانو زنان
leporis U عرش کرسی الجبار
chairs U کرسی استادی در دانشگاه
bars U کرسی خطابه وکلا
woolsack U کرسی یا صندلی دادگاه
bar U کرسی خطابه وکلا
gestatoraial chair U کرسی حامل پاپ
rostral U وابسته به منبر یا کرسی خطابه
unseating U محروم کردن نماینده از کرسی
bench U کرسی قضاوت جای ویژه
unseat U محروم کردن نماینده از کرسی
unseated U محروم کردن نماینده از کرسی
benches U کرسی قضاوت جای ویژه
to have the final [last] word <idiom> U حرف خود را به کرسی نشاندن
unseats U محروم کردن نماینده از کرسی
tribune U سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
stool U کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
he lost the seat U مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
To carry ones point. To have ones way. U حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
herself U خودش
himself U خودش
itself U خودش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own name U بخاطر خودش
herself U خود ان زن خودش را
to his own profit U بفایده خودش
in his own similitude U بصورت خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
in his own similitude U مانند خودش
in his own name U به اسم خودش
number one <idiom> U برای دل خودش
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
It is her all right. U خود خودش است
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
ducking stool U کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
insitu U واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
to have to U باید
in due f. U باید
must U باید
shall U باید
should U باید
there is a rule that... U که باید.....
maun U باید
outh U باید
ought U باید
the f. of a table U باید
i must go U باید بروم
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
i ougth to go U باید رفت
one must go U باید رفت
it is to be noted that U باید دانست که
i ought to go U باید بروم
as it deserves U چنانکه باید
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
how shall we proceed U چه باید کرد
you must know U باید بدانید
i ougth to go U باید بروم
it is necessary for him to go U باید برود
it is necessary to go U باید رفت
ought U باید وشاید
you might have come U باید امده باشید
prettily U بخوبی چنانکه باید
he must have gone U باید رفته باشد
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
chicane U مانعی که باید دور زد
you must go U شما باید بروید
enow U بسنده انقدرکه باید
I must leave at once. باید فورا بروم.
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
comme il faut U چنانکه باید وشاید
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
he needs must go U ناچار باید برود
it is to be noted that U باید توجه کردکه
shall i go? U ایا باید بروم
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
the needful U انچه باید کرد
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
meetly U چنانکه باید و شاید
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com